شعار های فیلمساز در «آغوش باز»
آفتاب نیوز :
آغوش باز برای کسی مانند بهروز شعیبی به مثابه یک شوخی تمام عیار با مخاطب است. کسی که دهلیز و دارکوب را دیده باشد هیچ جوره خرده پیرنگ های ول و قصه پر چاله چوله آغوش باز را قبول نمی کند. قصه ای رهاشده که مرد خواننده قرار است در محور اصلی آن باشد، اما به قدری ساده لوح عمل می کند که تمامِ طول روزی قرار است کنسرت برگزار کند، زمان خود را به بهانه شعار با خانواده بودن در پارک و مدرسه و خانه به همراه بچه هایش سپری می کند.
تطابق این پیرنگ اصلی با زندگی واقعی در کجاست؟ البته که اگر خواننده در این موقعیت نبود و شرایطی چنین نمی داشت با اغماض می شد این شعار را در لابه لای قهر همسرش و واکنش او که ماندن در کنار فرزندانش و با خانواده بودن است، منطقی دانست، اما در چنین شرایطی تطابق این خط داستانی با واقعیت توجیهی ندارد.
خرده پیرنگ ها هم وضعیت بهتری ندارند. در مقابل خانواده دوستی و تعهد پیام، دوستش تهیه کننده کنسرت با بازی محسن کیایی قرار دارد که باید برعکس پیام، هوس باز و بازیگوش باشد تا شعار خانواده دوستی فیلمساز از جانب پیام بیشتر به چشم مخاطب بیاید.
به علاوه او قرار است مدام با تکرار این جمله که «ما هنوز عقد نکرده ایم و او همسر من نیست» ارتباط خود را با نامزدش، که او نیز نماینده زنان غیرمتعهد است را برای همه توضیح دهد تا باز با شعار دیگری در اینجا طرف باشیم. آن هم اینکه کسی که با تو پیمان زناشویی نبسته هنوز صنمی با تو ندارد. در نهایت نیز او قرار است به کسی لبخند بزند و ارتباط بگیرد که اندکی از گرای رابطه عاطفی میان آن دو به مخاطب داده نمی شود.
مگر می شود یک خواننده همه وقتش را با بچه هایش در پارک و مدرسه و خانه بگذراند؟ | شعار های فیلمساز در «آغوش باز»
آغوش باز
ساده لوح بودن هم حدی دارد
همه این ها به صورت خودآگاه در فیلم جای داده شده چراکه ضعف ساختاری و سطحی بودن قصه آنچنان فیلمنامه نویس را درگیر نکرده که ناخودآگاه اش حامل چنین پیام هایی بوده باشد.
به صورت کلی گره ای که به فیلم می افتد به هیچ عنوان محکم و برسازنده یک درام جاندار نیست. گم شدن یک وسیله و تلف شدن نیمی از وقت فیلم برای پیدا کردن آن، هیچ توجیهی ندارد؛ آن هم وقتی که کار اصلی بدون آن وسیله در چند سکانس جلوتر پیش می رود. گویی که فیلمساز خودش و ما را گول می زند تا از این طریق ارتباط میان شخصیت ها را پیش برده باشد.
تنها نقطه قوت فیلم موسیقی و بازی با رنگ هاست. بازی با رنگ ها که در اثر قبلی شعیبی یعنی بدون قرار قبلی نیز جولان می داد، اینجا به واسطه صحنه کنسرت قوی تر شده و به جز یکی دو جا هم به هیچ کار محتوایی اثر نمی آید.
اضافه شدن موسیقی و سکانس پایانی کنسرت نیز نه تنها کنسرت های واقعی را به یاد ما نمی اندازد بلکه بیشتر به جلسه اولیا مربیان شبیه است و هیچ سنخیتی با فرم بصری و هنری رنگ های به کار برده شده در سکانس کنسرت و کلیت فیلم ندارد.